شعر : حاج صمد قاسمپور
با براق برتر امواج خون معراج کردی
از دل طوفانها تا حد اوادنی بسیجی
اوجگاه روح تو اروند شد ، رفرف بلم ها
رفتی و واصل شدی بر بیکران دریا بسیجی
کی تکلم میکند با یار از خود بیخود عاشق
لعل خاموش تو از صدها سخن گویا بسیجی
ای که در طی مراحل سوختی رمز و اشارت
خلسه عرفانی ات والاتر از ایما بسیجی
تیز پر عنقای قاف_عشق و عرفان و شهادت
بال و پر خونین همای شاخه طوبا بسیجی
جرأت مافوق ادراکِدل دریا دلان را
میتوان پرسید تنها از دل دریا بسیجی
تیغ دشمن را بود یارای دست و پا گرفتن
از دلت حب حسین بن علی ع الا بسیجی
سیم های خاردار نفس را آری بریدی
در میادین بلا با تیغ تیز لا بسیجی
دست و پا و دیده خود را نثار یار کردی
تا نباشد بار جان در لیله اسرا بسیجی
بیصدا در آب مظلومانه جان دادید اما
دیده تاریخ گویی بود نابینا بسیجی
درمیان موجهای وحشی اروند خونین
کرده ای فرق سر کار ید بیضا بسیجی
نخل های سوخته ، نی نالهءهورالهویزه
قصه ها دارد ز غواصان عاشورا بسیجی
بی مهابا کرده ای فریادها درحب جانان
چون حسین بن علی قطعتنی ِاربا بسیجی
داشت عاشورای خیبرها شهیدانی دلاور
چون بریروعابس وجون و ابوالشعثا بسیجی
شد بلندیهای برف آلوده قوجار و همت
وعده گاه وصل همچون سینه سینا بسیجی
تا که بر دلدار دل دادی به دل مأوی گرفتی
تا جمال آراستی گشتی جهان آرا بسیجی
داده ای جان ، تا که نخل دین و ایمان جان بگیرد
داده ای خون ، تا کنی اسلام را احیا بسیجی
خوش سرودی نغمه ی یا لیتنا کنا معک را
در میان اب ها با نای بی آوا بسیجی
بانگ آزادانه هیهات من الذله ی تو
لرزه ها انداخته بر جان امریکا بسیجی
در سکوتی عارفانه ، با نگاه راز دارت
برده ای از جذبه بس دل ها که بر یغما بسیجی
گرچه خاموشی ولی در اندرون خلوت دل
میکنی از هجر در خون خفتگان غوغا بسیجی
عشق دریک شب ، ره صد ساله را پیموده با تو
عقل حول محور خود میزند در جا بسیجی
خون یاران به خاک افتاده خواهد کرد روزی
عاقبت نامردم بی درد را رسوا بسیجی
صلح جوی قشری دیروز را امروز بنگر
با چه پر رویی بسیجی تر شده از ما بسیجی
عده ای چادر بسر ، نامرد مردان منافق
خورده و خوابیده و بگرفته اند ازپا بسیجی
عده ای از کربلا گفتند عمری در مجالس
پای از خانه برون نگذاشتند اما بسیجی
عافیت جوی مسلمان خورد خون مسلمین را
داد خون خویشتن در راه دین ، ترسا بسیجی
شکوه از بیگانه کردن هیچ توجیهی ندارد
خورد سنگ بی مروت آشنا بر ما بسیجی
از دل طوفانها تا حد اوادنی بسیجی
اوجگاه روح تو اروند شد ، رفرف بلم ها
رفتی و واصل شدی بر بیکران دریا بسیجی
کی تکلم میکند با یار از خود بیخود عاشق
لعل خاموش تو از صدها سخن گویا بسیجی
ای که در طی مراحل سوختی رمز و اشارت
خلسه عرفانی ات والاتر از ایما بسیجی
تیز پر عنقای قاف_عشق و عرفان و شهادت
بال و پر خونین همای شاخه طوبا بسیجی
جرأت مافوق ادراکِدل دریا دلان را
میتوان پرسید تنها از دل دریا بسیجی
تیغ دشمن را بود یارای دست و پا گرفتن
از دلت حب حسین بن علی ع الا بسیجی
سیم های خاردار نفس را آری بریدی
در میادین بلا با تیغ تیز لا بسیجی
دست و پا و دیده خود را نثار یار کردی
تا نباشد بار جان در لیله اسرا بسیجی
بیصدا در آب مظلومانه جان دادید اما
دیده تاریخ گویی بود نابینا بسیجی
درمیان موجهای وحشی اروند خونین
کرده ای فرق سر کار ید بیضا بسیجی
نخل های سوخته ، نی نالهءهورالهویزه
قصه ها دارد ز غواصان عاشورا بسیجی
بی مهابا کرده ای فریادها درحب جانان
چون حسین بن علی قطعتنی ِاربا بسیجی
داشت عاشورای خیبرها شهیدانی دلاور
چون بریروعابس وجون و ابوالشعثا بسیجی
شد بلندیهای برف آلوده قوجار و همت
وعده گاه وصل همچون سینه سینا بسیجی
تا که بر دلدار دل دادی به دل مأوی گرفتی
تا جمال آراستی گشتی جهان آرا بسیجی
داده ای جان ، تا که نخل دین و ایمان جان بگیرد
داده ای خون ، تا کنی اسلام را احیا بسیجی
خوش سرودی نغمه ی یا لیتنا کنا معک را
در میان اب ها با نای بی آوا بسیجی
بانگ آزادانه هیهات من الذله ی تو
لرزه ها انداخته بر جان امریکا بسیجی
در سکوتی عارفانه ، با نگاه راز دارت
برده ای از جذبه بس دل ها که بر یغما بسیجی
گرچه خاموشی ولی در اندرون خلوت دل
میکنی از هجر در خون خفتگان غوغا بسیجی
عشق دریک شب ، ره صد ساله را پیموده با تو
عقل حول محور خود میزند در جا بسیجی
خون یاران به خاک افتاده خواهد کرد روزی
عاقبت نامردم بی درد را رسوا بسیجی
صلح جوی قشری دیروز را امروز بنگر
با چه پر رویی بسیجی تر شده از ما بسیجی
عده ای چادر بسر ، نامرد مردان منافق
خورده و خوابیده و بگرفته اند ازپا بسیجی
عده ای از کربلا گفتند عمری در مجالس
پای از خانه برون نگذاشتند اما بسیجی
عافیت جوی مسلمان خورد خون مسلمین را
داد خون خویشتن در راه دین ، ترسا بسیجی
شکوه از بیگانه کردن هیچ توجیهی ندارد
خورد سنگ بی مروت آشنا بر ما بسیجی
+ نوشته شده در پنجشنبه سی ام آبان ۱۳۹۲ ساعت 7:34 توسط مهاجر
|